تاروزی که بخواهی
اگر اندک امیدی به فرا رسیدنت باشد
گرچه ناگوار آید وسخت
از خاطره ات
بی تو،
باز می گردم
*******************
سوال کرد دلم از بهار:
کجای آینه بی رنگ است
و ابتدای شکفتن کجاست؟
زمان درنگی کرد
و عکس کودکی ام را نگاه کرد وگذشت
**********************
آرامش تو
بی قراری من است
بی قراری من
آشوب تو
مانده ام چگونه به قرار برسم
گاهی که پیدا می شوی
پنهانت می کنم
و پنهان می شوی
به جستجویت
جهان را پریشانتت میکنم
*************************
روزگاری عشق حرف سال بود
هر دلی دارای شور و حال بود
هیچکس از آشنایی کم نداشت
عاشقی رایج ترین منوال بود
روزهای کودکی یادش بخیر
آفتابی در تمام سال بود
من نشستم زیر شاخ لحظه ها
در کنارم زندگی سیال بود
دست بردم تا بچینم میوه ای
زندگانی آرزویی کال بود
***********************
گفتی: برای همیشه!
از همیشه،
چند روز دیگر باقی مانده است؟
و گفتی: هرگز!
وهنوز، هرگز
نفهمیدم یعنی چه.
حال
هرگزـ
مرا به یاد تو میآورد
و برای همیشه.